یکی از معضلات اجتماعی جامعه روشنفکری و جوان آذربایجانی امروز بحران هویت است. بهجز جوانان آذربایجان هنوز هم جوان عادی و دانشگاهی آذربایجان از ترک نامیدن خود ابا دارد!
چرا که در طول دوران حکومت پهلوی که آثار شوم آن هنوز هم بر جامعه سنگینی می کند ناجوانمردانهترین ضربهها بر شخصیت ترکان ایران وارد آمد !
در طول حاکمیت 53 ساله رضاخان و فرزند وی، ترکان ایران از توهینها وبی احترامیهای آشکار و مستقیم تا تحقیرهای مدون و کلاسیک در رادیو و تلویزیون و کتابهای درسی مدارس ودانشگاهها در امان نبودند . امروزه هم گویی کلمه ترک کابوس وحشتناکی است که بر سینه جوان آذربایجانی و جوانان ترک دیگر مناطق کشور سنگینی می کند !
دردوران حاکمیت پهلوی، صحنه جامعه را آنچنان بر ترکان و حتی کلمه تُرک تنگ کردند که آن عده از جوانان آذربایجانی که زندگی را نه در مبارزه برای رهایی از ظلم و ستم مضاعف پهلوی بر علیه ترکان، که در به دست آوردن نان و آبی بی دردسر میدیدند تنها راه رهایی از کابوس دردناک "تُرک"را در جایگزین شدن این کلمه با واژهای دیگر جستجو میکردند!
در حقیقت تمام صحنهها برای اجرای نمایش تغییر هویت برای افرادی که تاب تحمل تحقیرها و توهینها را نداشتند و توان مقابله و مبارزه با آن را در خود نمی دیدند و مستحیل شدن در زبان وفرهنگ حاکم و غالب را آسانترین راه فرار از اهانتها و بی احترامیها میدانستند ،حاضر و مهیا بود !
"آذری" آنهم از نوع غیر ترکی واژهای بود که کشف آن ! بیشتر از سقوط امپراتوری هزار ساله ترکان ایران، رضاخان و پانآریائیستها را خوشحال کرد تا فراریان از هویت ترکی را نشان ودرجهای بس زیبا و افتخارآمیز از نوع "پارسی" ارزانی دارند !
آری چنین شد که جوان تبریزی ، زنجانی ،ارومیهای ، اردبیلی ، آستارایی ،همدانی ، ساوهای و ... با دو نوع هویت تحقیر شده ترکی ، و افتخار آفرین آذری از نوع پارسی ! روبرو شد که این دومی را نمیدانست چگونه جایگزین اوّلی کند ؟!
به ترکی سخن میگفت امّا خود را آذری مینامید ! تازه آذری او با آذری کسروی فرق داشت ، او آذری را فقط برای رهایی از کلمه ترک بر خود گزیده بود ! وقتی از او میپرسیدی تو ترکی یا آذری ؟ میگفت ،آذری . وقتی میپرسیدی آذری یعنی چه و منظور از آذری چیست ؟ چیزی برای گفتن نداشت ،حتی تئوری کسروی را هم نمیدانست ، فقط میخواست ترک نباشد ، ترکی که در طول دوران حکومت پهلوی به بدبختترین ، تحقیرشدهترین و کم ارزشترین عنصر جامعه تبدیل شده بود !!
ولی همین آذری وقتی پای از ایران بیرون مینهاد و دل به فرنگستان میداد ایرانی بودن خود را انکار می کرد و خود را ترک اصیل ،آنهم نه از نوع ایرانیاش, ! مینامید .
ترک ستیزی و تحقیر ترکان از زمانی که امپراتوری هزار ساله ترکان با سقوط دولت قاجار پایان یافت و حاکمیت نژادپرستانه رضاخان بر کشور کثیرالمله ایران تحمیل گردید آغاز شد .
از روشنفکران نژادپرست این دوران محمود افشار بود که با نزدیکی به دربار رضاخان ثروت و مکنت هنگفتی بهم زد و از تئوریسینهای شوونیستی دربار پهلوی بشمار میرفت . وی از جمله کسانی بود که هیچگونه حق وحقوق فرهنگی به ترکانی که نصف جمعیت کشور را تشکیل می دادند قائل نبود و حتی با تدریس 5 دقیقهای زبان ترکی در مدارس و دانشگاهای آذربایجان هم مخالف بود !! (زبان فارسی در آذربایجان ،گردآوری ایرج افشار ،تهران-1368،ص 288)
محمود افشار با تشکیل "بنیادافشار" تنها قسمتی از ثروت بادآورده و هنگفت خود را که شامل "32 رقبه" میشد و یکی از رقبات آن یعنی " باغفردوسشمیران " به مساحت کلّ 10239 (دههزارودویستوسیونه) متر مربع عرصه، مشتمل بر : 1- دوازده دستگاه آپارتمان مسکونی و چهار باب مغازه 2- ساختمان تولیت خانه که دفتر مجله آینده است 3- ساختمان متولی خانه 4- دو باب دکان در قسمت جلوی کتابخانه [علاوه بر 4 باب مغازه قبلی ] 5- دو ساختمان و دو باغ مجزّا 6- 18 شمارهتلفن 7- 5ساعت و 53قیقه از آب قنات فردوس (پنج وقفنامه،مجموعه انتشارات ادبی تاریخی موقوفات ...افشاریزدی- شماره 16- یادبود نخستین سال در گذشت واقف،28/آذر/1362،صص 12-13) را طبق مفاد وقفنامه در جهت پیشبرد اهداف واقف که همانا شوونیسم و پانفارسیسم است قرار داد !
محمود افشار وصیّت کرده بود علاوه بر موقوفاتی که در حال حیات وی در نظر گرفته شده است و 32 رقبه میباشد، یکسوم از ثروت باقی مانده از وی نیز بعد از مرگش به 32 رقبه قبلی موقوفات افزوده شود !
" هم اکنون به موجب همین سطور وصیّت میکنم که بعد از من یکسوم از "ماتَرَک" به عنوان "ثلث" شرعی بر این موقوفات افزوده شود . هر گاه در آخرین وصیتنامه شرایط و مصرف خاصی برای ثلث معیّن نکردم منظور این است که عملاً و قانوناً یکسوم نامبرده نیز زیر نظر متولیانی که معیّن کردهام قرار گیرد ..." (پنج وقفنامه،ص23 )
"موقوفات افشار" با سرمایه نجومی هم اکنون نیز در راه رسیدن به اهداف شوونیستی فعّال میباشد. کتابهای نژادپرستانهای که توسط این بنیادمنتشر وبا قیمت ارزان در اختیار خوانندگان گذاشته می شود مؤید اهداف این بنیاد است !
محمود افشار در وصیتنامه خود نوشته است:
"بعد از تعمیم زبان فارسی و وحدت ملّی [!]که باید هدف اصلی باشد منظورهای دیگری که این موقوفات برای آنها بنیاد یافته و اساسنامه آن نوشته شده توجه خاص به نسل جدید از راه آموزش و پرورش کودکان بهوسیله کودکستان شبانهروزی نمونه و تربیت اجتمای و سیاسی جوانان...خواهد بود...که بر اینها اضافه شود " مدرسههای مادرانه " در آذربایجان [!!]که شرح آنرا بعد در مجله آینده خواهم آورد.". (پنج وقفنامه،صص 27-28)
آنچه از زبان محمود افشار به عنوان "مدرسههای مادرانه در آذربایجان" جاری میشود همان چیزی است که از طرف همفکر وی جواد شیخالاسلامی یکی دیگر از نژادپرستان و شوونیستهای دورهی پهلوی و یکی از اعضای شورای تولیت "بنیاد افشار" جهت رسیدن به اهداف نژادپرستانه و غیر انسانی عرضه گردید.
وی وحشیانهترین و ددمنشانهترین تفکر عصر خود را که در هیچ دورهای از تاریخ بشریّت و در هیچ نقطعهای از فاشیست ترین و بدوی ترین مناطق جهان دیده نشده است به معرض نمایش گذاشت !!
جواد شیخالاسلامی تئوری جدا کردن اجباری نوزادان شیرخوار آذربایجانی و نوزادان دیگر مناطق ترک ایران از مادرانشان و نگهداری آنها در شیرخوارگاهای مخصوص که تا هفتسالگی تماس و ارتباطی با والدینشان نداشته و کلامی از زبان آنها نشنیده باشند را تقدیم دیکتاتور زمان و همفکران خود کرد!
تکرار و پیگیری این تفکر فاشیستی از طرف وی، بعد از انقلاباسلامی همچنان ادامه داشته است !؟ (زبان فارسی در آذربایجان،ص 445/مجلهآینده سال هفتم-1360،شمارههای سوم و چهارم)
از دیگر باصطلاح روشنفکرانی که در دوران ستمشاهی پهلوی پشت به هویت خود کرده و هضم شدن در زبان وفرهنگ حاکم را افتخاری بزرگ برای خود دانست احمد کسروی بود. وی با حمایت رضاخان به مخالفت آشکار علیه دین اسلام و انکار امام دوازدهم پرداخت و پا به میدان مستحیل شدن در زبان وفرهنگ تحمیلی رضاخانی گذاشت و تئوری "زبانآذری" را باصطلاح به صورت علمی تقدیم وی کرد !
تئوری خود ساخته کسروی آنچنان بر مذاق نژادپرستان خوش آمد که سر از پا نمیشناختند . در تئوری کسروی ساکنان روستاهایی که تعداد آنها کمتر از انگشتان دست بود و این روستاها در منطقه قرهداغ، اطراف مرند وزنوز قرار داشتند و زبان آنها غیر ترکی بود دلیلی شد بر اینکه ساکنین اصلی و بومی آذربایجان ترک نباشند !
کسروی وقتی با اهالی این چند روستا، یعنی روستاهای هرزند و گلین قیه در اطراف مرند و زنوز و حسنو در قرهداغ روبرو شد سپس با تاتنشینهای اطراف خلخال به گفتگو نشست و از زبان آنها پرسید ، آنها نام زبان خود را هرزندی ، تالشی و تاتی نامیدند ؛ ولی کسروی با اصرار تمام آنها را "آذری" نامید !
گر چه زبانی که در هرزند و گلینقیه صحبت میشد با زبانی که تاتهای خلخال صحبت میکردند از هر جهت متفاوت بود و حتی قابل فهم برای هم نبود ، اما کسروی نام مشترک "آذری" از نوع زبانهای پهلوی را بر آنها نهاد که فقط بر روی صفحات کتابها ثبت شد واهالی این روستاها هیچوقت نام زبان خود را آذری ننامیدند!
کسروی با استناد به نظریه زبانشناسان مبنی بر اینکه روستائیان خالصترین و دستنخوردهترین زبانها را دارند و زبان آنها زبان اصلی و بومی منطقه است و زبانی است دست نخورده؛ وجود این چند روستا در آذربایجان را دلیلی بر غیر ترکی و باصطلاح آذری بودن زبان بومی مردم آذربایجان دانست ، غافل از اینکه اگر مردم چند روستا در آذربایجان به زبان غیر ترکی صحبت میکنند،در مقابل اهالی هزاران روستا و به بیان دیگر بهجز این چند روستا بقیه مردم ساکن در تمام روستاهای آذربایجان از دور افتادهترین نقاط آن واز میان کوههای سر به فلک کشیده سهند و ساوالان گرفته تا دشتهای پهناور مغان ، زنجان ، همدان ، ساوه و اراک تا اطراف تهران،کرج، قم،تفرش دماوند و فریدن اصفهان به ترکی تکلّم میکنند؛ لذا بومی بودن زبان ترکی در آذربایجان و دیگر مناطق یاد شده ایران مدللتر و مستندتر است .
از طرف دیگر, اگر دلایل کسروی را بر کل ایران تعمیم بدهیم در این صورت می توان ادعا کرد که نزدیک به 90% (نود درصد) مردم ایران ترک هستند و زبان اصلی وبومی فارسهای ساکن در استانهای مختلف کشور نیز در اصل ترکی بوده است ! چرا که کمتر استانی را در ایران می توان پیدا کرد که در آن چند روستای ترک نباشد.